استبداد نیروها را فلج میکند
دولتمردانی که طی چند قرن گذشته زمام امور کشورهای اسلامی را در دست داشتند، جز استبداد و هرج و مرجی زشت و کریه چیز دیگری برای ملتشان نداشتهاند.
آنان حکومتهایی را تشکیل دادند که در سایهی آن، آزادیهای طبیعی در جا زد و بهم پیچید و تمامی نیروهای مادی و ادبی سست و بیپایه گشتند و فراعنهای در رأس قدرت و زندگی عمومی قرار گرفتند که زیر چتر اقتدار و سلطهی خود هر چیزی را وارونه به نمایش میگذاشتند و چنان رعب و هراسی را در دل مردم به وجود آوردند که فکرها را منجمد و ارادهها را سست و منقبض گردانیدند.
استبداد ویروسی است که دین و دنیای مردم را به کام مرگ میکشاند؛ دین را برمیچیند و دنیا را به نابودی میکشاند.
دود سیاه و تاریکی است که روح و جسم آدمی را در فضای امتداد خود خفه میکند.
نه بازار فضیلتهای اخلاقی و ادبیات اجتماعی را نشاط و سرزندگی میماند و نه بازار کشت و صنعت را رواجی!
از اینرو است که ما حکم کردهایم که «شرک سیاسی، اعلام جنگ علیه خدا و علیه مردم است».
برای صلاح دنیا و آخرت چارهای جز رهایی از آن وجود ندارد...
اسلام بهواسطهی حاکمان مستبدی که به نام وی وارد نبرد شدند، ضربههای زیادی متحمل شده است.
چه قبیلههایی که از دین رویی برتافتند و مرتد شدند؛ آنان که از دست ظلم و ستم فرار کردند و راهی روم و کشورهای اروپایی گشتند.
سران مستبد و خودکامه در مقام و منصبهای دولتی خود، گیاه و سبزهای شیطانی میرویانند که بدون دانه و هسته است؛ تا کسی تمایلی به جمع شدن گرد آن از خود نشان ندهد و هیچگونه مشورت و موازنهی بر آن اشراف نداشته باشد!!
آیا وقتی مسؤولیت هیکل و پیکری بزرگ به کلّه و مغزی تهی و خالی واگذار میشود، چیزی جز بیمایگی و بیعرضهگی را به آن تلقین مینماید؟
از همین رهگذر بود که خلل در همهی شئون امت اسلامی پدید آمد و جهان اسلام با آشفتگی مواجه شد و زمینه برای استعمار فراهم گردید تا بر مسلمانان بتازد و آنان را به چنگال خود درآورد؛ زیرا هر یک از خلفا و پادشاهان و دولتمردان جهان اسلام در واقع دشمنانی بودند که امت اسلامی را به نشانه گرفته بودند و حتی در بهترین موقعیتهایشان بسان خاکی بودند که بر سر آتش شعلهور اسلام فرو میریختند و نور آن را تیره و خاموش میگردانیدند.
ای کاش (دولتمردان جهان اسلام) مردانگی به خرج میدادند و امت اسلام را به حال خود رها میکردند تا بتواند به دفاع از خود برآید، که در آن صورت از سنگینی بار آن دولتمردان هم میکاهید و آنان را از جنون و دام خودبزرگبینی نیز رهایی میبخشید.
اسلام همواره با روش مدیریتی سران مطلق العنان و ستمگرانی که برای تداوم حکومتشان به هر نوع ظلم و ستمی روی میآورند تا همه چیز بر وفق مراد آنان حرکت نماید، مبارزه میکند.
یکی از قوانین رسمی دین اسلام این است که هرگز اجازه نمیدهد، انسانی مورد ستم واقع شود یا خون انسانی به ناحق و از راه ظلم و ستم بر زمین ریخته شود.
نگاه اسلام به حقوق بشر
از نقطه نظر دین اسلام پایمال کردن وضعیت یک شخص، مترادف و همسان است با برهم زدن تمامی جهان هستی.
پیامبر-صلی الله علیه وسلم- فرمودهاند: «لزوال الدنیا اهون علی الله من قتل مومن بغیر حق».
برای خداوند، ویران شدن دنیا جلوهای بسیار آسانتر از کشته شدن مؤمنی دارد که به ناحق خونش نقش بر زمین میشود.
شنیعترین جریمه آن است که به خاطر محافظت و پاسداری از عزت و قدرت پادشاهی خون یک فرد بر زمین نقش ببندد.
ابن مسعود از پیامبر-صلی الله علیه وسلم- نقل کرده که فرمودند: «یجیئ المقتول یوم القیامة آخذا قاتله- و اوداجه تشخب دما- عند ذی العزة- جل شأنه- فیقول: یا رب، سل هذا فیم قتلنی؟ فیقول المولی عز و جل: فیم قتلته؟ قال: قتلته لتکون العزة لفلان... قیل: هی لله».
انسان مقتول در روز قیامت در حالی که خون از شاهرگهایش جاری است، دست قاتل خود را گرفته و او را به نزد خداوند متعال میبرد و میگوید: پروردگارا! از این شخص بپرس که چرا مرا به قتل رسانیده است؟
خداوند میپرسد: چرا این انسان را کشتی؟ میگوید: جهت محافظت از عزت و قدرت فلانی به قتل این شخص اقدام نمودم. به او گفته میشود: مگر نه این است که عزت از آن خدا و متعلق به ایشان است.
در رابطه با تعذیب و شکنجه هم که در زندانهای امروزی سران مستکبر بسیار زیاد است، ابوهریره نقل کرده که پیامبر -صلی الله علیه وسلم- فرمودند: «من جرد ظهر مسلم بغیر حق لقی الله و هو علیه غضبان».
هر احدی که به زور و از راه ظلم و ستم لباس شخصی را برکند و او را شکنجه دهد، در حالی خداوند را در مییابد که نسبت به او بسیار غضبناک و ناراحت است.
باز آمده که فرمودند: «ظهر المسلم حمی، الا بحقه».
کسی حق ندارد به ناحق و از راه ظلم و ستم لباس شخصی را برکند، مگر اینکه حقی را پایمال کرده باشد و جهت بازستاندن آن حق پشتش را برکند.
یعنی به هیچ وجه جایز نیست که مسلمانی مورد شکنجه قرار گیرد مگر در صورتی که مرتکب گناهی شده باشد و یا یکی از حدودات الهی را پایمال کرده باشد که در آن صورت مطابق شریعت خداوند با او رفتار خواهد شد.
فضایی که اسلام میخواهد برای جامعهی بشری فراهم سازد فضایی است که در آن از شخصیت انسانی محافظت میشود و خون و ثروت و شخصیتش مقدس شمرده میشود، بدیهی است که در چنین فضایی فعالیتها به نحو احسن صورت میگیرند و تولید هم توسعه مییابد.
اگر امنیت حکمفرما شود و رعب و هراس کنار برود، مردم به افزایش ثروت خود رویی میآورند؛ زیرا آنان مطمئن میشوند که هر آنچه امروز کشت نمایند فردا خود و یا فرزندانشان از آن بهرهمند خواهند شد.
اما متأسفانه چند قرنی است که چنین فضای آرام و پر از امنیتی که مردم را برای کسب و تلاش تشویق نماید، بساط خود را در سرزمین اسلامی جمع کرده و مثل اینکه دیگر نمیخواهد باری دیگر آن را در این مرز و بوم پهن گرداند.
کشاورزان، صنعتگران و سایر اقشار فعال در جامعه در چنگال سرانی گیر کردهاند که بنا به فرمان خود بر آنان حکم میرانند نه اینکه دستورات الهی را به آنان پیشنهاد نمایند.
سرانجام چنین فضای رعبآور و پر از اضطراب و استرس که دلهای افراد جامعه را فرا گرفته باعث شده تا کشور از مغزهای فعال تهی شود و ویرانی تمام اطراف و اکناف کشور را در بر گیرد.
میتوانیم از طریق نوشتههای عبدالرحمن جبروتی نیم نگاهی به تاریخ مصر در خلال دویست سال اخیر بیاندازیم.
در آن نوشتهها رویدادهای شگفت انگیزی خواهیم دید که باور کردنشان بسیار سخت و طاقتفرسا میباشد.
حاکمانی که هروقت انگیزهی ثروت اندوزی به سر و کلهاشان رویی آورده باشد ابایی از این نداشتند که آن را از مردم بگیرند.
لذا بدون برنامه و خودسرانه مالیات را افزایش میدادند و بدون هیچ دلیلی املاک مردم را مصادره میکردند.
گروهی از شیفتگان و دلباختگان مقام و کرسی برای دستیابی به قدرت، تنشهایی به وجود میآوردند و در راه آن خون زیادی را بر زمین میریختند و این تنها قدرتمندترینها بودند که برندهی این میدان میشدند.
کشتار مردم به حدّی زیاد و گسترده بود که از آمار جریمههای پلیس راهنمایی و رانندگی نسبت به رانندگان متخلف نزدیک میشد.
چرا این وضعیت اسفناک به وجود آمده است؟
ملّتی که عهد و پیمانش را کنار گذاشته و دیگر چیزی نمیتواند آن را کنترل نماید.
هویتش را پایمال نموده و دیگر از هیچ رفتاری شرم و حیا ندارد.
آشوب و غوغا اطراف و اکناف آن را فرا گرفته است و بسان آتش بزرگی است که هر وقت گوشهای را خاموش گردانید آتش از گوشهای دیگر سر بیرون میآورد.
بدیهی است که در چنین فضای پر از آشوب و اضطرابی انگیزهی عمران و ساخت و ساز، چه رسد به پروژههای تمدن ساز به کام مرگ خواهد رفت.
دیگر وضعیت اقتصادی رو به افول میآورد و کشاورزان نمیخواهند بیش از این تلاش بیحاصل انجام دهند و مردم در فضایی زندگی بسر میبرند که فردایی برای خود نمیبینند.
اگر مصر تصویری از سایر کشورهای اسلامی به نمایش میگذارد، حال چه آیندهای را برای چنین ملتی در نظر دارید که مشکلاتش گسترده و فراوان گشته و درمان دردهایش کمیاب شده است.
نتیجهی حتمی آیندهی چنین ملتی چیزی نیست مگر اینکه در دام و چنگال استعمار ویرانگر میافتد.
آری عقب افتادگی این ملت در میدان زندگی پر از کشمکش و تلاش برای بقاء، امری است غیر قابل پرهیز.
مسؤولیت تمامی این آشفتگی و آشوب زشتی که فضا را در بر گرفته برعهدهی استبداد سیاسیای است که دین و برنامهی الهی را قربانی کرده و بسان شکاری در دام خود انداخته است.
فضای آرام یا پر از استرس
لازم و ضروری است دریابیم که مردم تنها در صورتی خود را برای اعمال و کردارهای بزرگ آماده میسازند و با افکاری مرتب و آرام بدان رویی میآورند که احساس امنیت نمایند و اضطرابی نداشته باشند.
اما اگر گرگهای حاکم پشت در و دیوارها خود را مخفی و پنهان کرده باشند و هر وقت میل و آرزو داشتند نزدیکترین شکار را به تله اندازند، بسیار بعید است که گلی شکوفه بدهد و تلاشی به پا خیزد...
برای نشاط نیرو و قدرت انسانی و همچنین شکوفایی استعدادهای بلند پرواز لازم و ضروری است که باید آزادیهای کامل حکمفرما شود.
گلی که همیشه زیر سایه است پژمرده میشود و اگر در تاریکی قرار گیرد خشک خواهد شد.
چنین گلی هرگز نمیتواند غنچه بدهد و مثمر ثمر شود مگر اینکه در زیر گرمای خورشید قرار گیرد.
استعدادهای انسانی هم بدین صورت هستند که هرگز نمیتوانند شکوفا شوند و اختراعی به ارمغان آورند مگر اینکه از ارادهای آزاد برخوردار باشند و زیر چتر آزادی بسر برند.
متأسفانه جهان اسلام گرفتار دست کسانی است که روز روشنش را به شبی طولانی تبدیل کردهاند.
آری در گذشته گرفتار دست پادشاهانی بود که مردم را بسان گلّه حیواناتی میپنداشتند که تنها چوب و عصا را از صاحبش میشناسد.
مردمی هم که تنها عصا را در دست حاکمش ببیند طبیعی است که در همان گام اول به عبد و بندهای بیاراده و ناچیز تبدیل میشوند.
همین هم باعث میشود که در نهایت سر ذلت را برای بیگانگان خم نمایند.
ما شکی در این نداریم که چنین حکومتهایی باعث شدند تا استعمار بتواند سایهی خود را در مملکت اسلامی بگستراند.
مستبد خودمحور است
آنچه با استبداد سیاسی برابری میکند و از آن جدا نمیشود همان له کردن افراد ذی صلاح و با کفایت و عدم به کار گیری آنان در پستهای کلیدی کشور است؛ زیرا سران خودکامه غالبا دلباخته و دیوانهی عظمت و ریاست و قدرت هستند.
چه بسا که از نقطه نظر مستبد هر فرد ذی صلاحی که از ذکاوت و استعدادهای ویژهای برخوردار است، به کاهی نمیارزد و شایستهی هیچ گونه تقدیر و احترامی نمیباشد.
اگر وضعیتی هم فراهم آید که باید به شایستگی افراد با کفایتی اعتراف شود، تمام سعی و تلاشش را صرف این مینماید که مشکلاتی را سر راه وی بیاندازد و از طریق قدرتی که در دست دارد کاری میکند که او را تبعید نماید و یا سر به نیستش کند.
به نظر من افراد شایسته و ذی صلاح به طور مساوی در میان همهی ملتها یافت میشوند و امکان ندارد که کشورهای غربی نسبت به کشورهای شرقی از افراد با کفایت بیشتری برخوردار باشند.
اما معما اینجا است که رهبریت مردمان اروپا و آمریکا راه طبیعی خود را در پیش گرفته و تنها کسانی بر مسند قدرت قرار میگیرند که از ذکاوت و کفایت بیشتری نسبت به دیگران بهرهمند شدهاند.
در حالی که در کشورهای اسلامی بنا به اسباب و علتهایی جعلی و ساختگی کسانی مسند قدرت را در دست میگیرند که بسیار نادان و ناتوان هستند.
اینگونه اسباب و علتهای تقلبی هم توسط استبداد سیاسی صورت گرفته که به عمد آنها را برپا میدارند تا خود را اظهار نموده و حکمرانی را از پیش ببرند.
افراد مستبد و خودکامه قبل از اینکه به خداوند ایمان داشته باشند، به شخص خود ایمان دارند.
ایشان قبل از مصلحت عمومی به فکر این هستند که چگونه بزرگواری خود را محفوظ نگه بدارند.
از همین رو است که تنها پیروانی را مورد اعتماد قرار میدهد و گرد خود جمع مینماید که سنگ او را بر سینه میزنند و خود را برای او فدا مینمایند و هرگز از افراد با هوش و زبردستی استفاده نمیکند که ولایت او را قبول ندارند. دیگر از دیدگاه او محروم ماندن وطن و یا دین از مهارتها و فعالیتهای آنان قابلیت چندانی ندارد.
علل عقب افتادگی جهان اسلام در طول چند قرن گذشته چیزی نیست جز انتشار این بلای خانمانسوز که پیکر او را در برگرفته است.
آری جلوگیری از افراد نیرومند تا به پستهای کلیدی کشور دست نیابند ستمی است که در حق آن افراد و در حق کشور اعمال میشود؛ ستمی است که چنین شکایتی را بر زبان میآورد:
لم لا اسل من القراب و اغمد لم لا اجرد و السیوف تجرد؟
چرا باید از غلاف بیرون نیایم و در آن فرو روم؟ اگر قرار است که شمشیر باید کشیده شود، چرا باید من بیرون کشیده نشوم؟
و یا بسان آن فرد دیگری که میخواهد بگوید اگر من نباشم بحرانی به وجود میآید، و قومش با چه عواقب و سرانجامی مواجه خواهند شد:
اضاعونی و أی فتی أضاعوا لیوم کریهة و سداد ثغر!!
مرا از دست دادند و وای که برای روزهای سخت و بحرانی چه جوانی را از دست دادهاند.
آری این تنها نیک مردان هستند که هرگز تن به ذلت نخواهند داد و در برابر آن سر خم نخواهند کرد.
اینک به موقف و موضعگیری عنتره بن شداد نگاه کنید که دشمن به قبیلهاش حمله کرده و پدرش هم او را به عنوان چوپانی راهی دشت و کوه کرده است.
پدر در موقعی که جنگ به اوج خود میرسد و بسیاری از قهرمانان قبیلهاش غلت خون میگردند، دست به دامن عنتره میشود و از او میخواهد که فرماندهی لشکر را بر عهده بگیرد!!
عنتره هم با انتقاد از مسؤولیتی که پدر بر عهدهی وی نهاده بود، چنین میگوید: ای پدر! این پسر شما فن و فوت جنگ که بلد نیست و تنها از راه و روش دوشیدن گاو و گله آگاهی دارد.
پدر هم در حالی که به تنگنا افتاده بود، گفت: پسرم برو که دیگر چوپان نیستید و وظیفهی شما این است که دشمنان را فراری بدهی.
عنتره کاری کرد که فارسها را به منطقهی خودشان فراری داد و کرامت را به قومش بازگرداند...!!
بهراستی که هم شدّاد و هم پسر، کاری بس ارجمند انجام دادند!!
همانا استعدادهای بلند همّت انسانی بسان معدنهای گرانقیمتی همچون طلا و الماس و لؤلؤ و مرجان بسیار اندک و کمیاب هستند؛ لذا میتوان گفت که از دست دادن چنین مردانی خسارتی غیر قابل جبران است.
باید دانست که علت انحطاط تاریخ اسلامی طی چند قرن گذشته به آن گردبادهای هوس و شهوتی بازمیگردد که افراد ذیصلاح را به کنار نهاده بود.
علت دیگر آن این است که افرادی در رأس امور قرار گرفته بودند که تمام استعداد و مهارت آنها در آدم ربایی و بردهگیری خلاصه میشد که آنها را از راه تطمیع گرد خود جمع مینمودند.
متأسفانه چند قرنی است که وضعیت مادی و ادبی ما حول این محور میچرخد.
در حالی که کشورهای اروپایی از بیحالی و خوابآلودگی سر بیرون میآوردند و بادهای امید در سرزمینشان میوزید و فرزانگانشان فرصت را غنیمت میشمردند تا چارهای جویند و در راه کشف و اختراع قدم بنهند... و راه را برای افراد با هوش و بلند همت هموار نمایند تا در پشت سر قافلهای حرکت نمایند که بدانها دل بستهاند! درست در همین وضعیت بود که در مملکت ما سران حقهبازی زمام امور را به دست گرفتند که سر مناطق و سرزمینهایی به جان هم افتادند و تمام استعداد و شایستگی آنها این بود که در میدان نبرد دشمن همکیش خود را شکست بدهند.
چگونه مسیر و سرنوشت آن ملت رو به اصلاًح قدم میگذارد که احزاب سیاسی موجود پیرامون کرسی قدرت به یغما رفته با هم به جنگ و دعوا بپردازند و هیچگونه اهمیتی برای مبانی و اصول سرنوشت ساز و ارزشمند قایل نباشند؟؟
شکی در این نیست که چنین احوال و اوضاعی باعث ورشکستگی و رکود ما شده است و جنایتی بس عظیم را در حق ما اعمال نموده است.
متأسفانه در طول ماندگاری چنین وضعیتی در دیار و سرزمین ما چیزی جز عقب افتادگی در زمینهی عمران و آبادانی چه رسد به فعالیت در میدان ابتکار و نوسازی عاید ما نشده است.
تجلیل از منتقدین
وقتی آزادی در سرزمینی به تاراج میرود، افراد منتقد از اشتباهات بزرگ هم به تبع آن کمیاب میشوند و یا خود را پنهان نگه میدارند؛ زیرا کسی روحیهی نقد ندارد و اصلاً چنین روحیهای رو به افول مینهد و در مخفیگاه پوسیده میشود.
چنین وضعیتی زمینه را برای فساد فراهم میکند و ریشههای آن را در آن محیط فاسد و بیمار تقویت مینماید.
تا موقعی که انسان اهل اشتباه و در معرض خطا باشد و افراد با هویت جامعه از انتقادات و محاسبه واهمه داشته باشند، مردم به افرادی منتقد و تحلیلگر نیاز دارند.
به دلیل اینکه هیچ احدی اعم از پیر و جوان معصوم نمیباشد و همه در معرض اشتباه هستند، پس واجب و ضروری است که منتقدین و تحلیلگران مورد تجلیل قرار بگیرند؛ زیرا اگر عملی از فیلتر آنها بگذرد، بهتر و با روحیهای شادابتر پا به عرصه میگذارد، در صورتی هم که با اعتراض آنان مواجه شود، اشکال بررسی، و کنار نهاده میشود و دیگر بار بدان رویی آورده نخواهد شد.
هیچ فرد عاقل و هوشیاری منکر این نیست که ارزش اعمال شایسته و نیکو ارتباط عمیقی با تحلیل و بررسیهای موشکافانه دارد.
اگر به تاریخ نگاهی بیاندازیم، درمییابیم که علت نابودی تمامی ملتهای به هلاکت رفته، از آنجا سر بر آورده که هیچ احدی در مقابل اشتباهات صورت گرفته اعتراض نگرفته و در راستای لغو آن هیچ گونه اقدامی نشده است و همین، زمینه را فراهم کرده که آنان به گرداب مصیبت و گرفتاری درافتند.
ما هرگز چنین سرنوشتی را برای ملت خود نمیپسندیم و بدان تن نمیدهیم.
این یک قاعدهی کلی است که بیشتر مردم تنها در صورتی فعالیتهایشان را به نحو احسن انجام میدهند که از وجود افرادی منتقد و تحلیلگر واهمه داشته باشند.
خالد بن ولید(رض) بسیار خوب به این طبیعت انسانی پی برده بود که در جنگ یرموک لشکر را طبق ویژگیهای موجود در هر قبیلهای تنظیم کرد که به تبع آن صبر و شکیبایی را از خود نشان دهند و مسئولیت شکست و یا پیروزی را خود متحمل شوند و هیچ چیزی از کسی مخفی و پوشیده نماند.
در حالی که در تنظیمات اولیه، تمامی لشکر در یک صف واحد بسیج شده بود؛ طوری که به هر درماندهای این فرصت را میداد که سهلانگاری به خرج دهد و از میدان نبرد بگریزد و در نهایت هم کسی به طور دقیق درنیابد که مسئولیت شکست بر عهدهی چه کسی است؟
این عملکرد استبدادی از جانب سران مستکبر که زبانها را در کام خود فرو بردند و به کسی حق اعتراض ندادند، باعث شد که امت اسلامی طی چند قرن گذشته پروژههای بزرگی را از دست بدهد.
زیرا افراد فاسد و ناتوان اطمینان داشتند که کسی از کار آنان اعتراض نمیگیرد و طمعورزی و هوس آنان را بر هم نمیزند، لذا لازم نمیدانستند که افراد تنبل و بیتحرک را کنار بگذارند و یا پروژههای معیوب و ناکافی را رها سازند.
در دولتهای دمکراتیک آزادی به جایی رسیده که پرده از روی همهی کارهای عمومی برداشته و سران حکومت را به درجهای رسانیده که قبل از شروع هر عملی، یا صرف هزینهای، یا اعلان جنگ علیه کشوری و یا بازگشایی پروژهای، آینده و نتایج آن را مورد تحلیل و بررسیهای موشکافانهای قرار بدهند و سپس به اجرای آن بپردازند.
بلکه آنان در رفتارهای شخصی خود نیز کاری خواهند کرد که بهانه دست دیگران ندهند تا از آنان اعتراض گرفته و بگو مگوهایی را علیه آنان راه بیاندازند.
بدون شک اینگونه آزادیها است که از سهلانگاری در امورات کشور جلوگیری به عمل میآورد و در صورت بروز هرگونه سهلانگاری به پایان عمر دولت هشدار میدهد و بدون هیچگونه سازشی هیئت اجرایی دولت را به چالش میکشاند.
اگر جنگ جهانی دوم را مورد کنکاش قرار دهیم از لابهلای آن به نکات و آموزههای ریزی دست خواهیم یافت...
آلمان را نگاه کنید که در ابتدای کار به موفقیتهای بزرگی دست یازید، اما دشمنانشان به سرعت این فرصت را غنیمت شمردند که از اشتباهات دستورات صادره از جانب فرمانروای خودسر و خودرأی علیه آنان بهرهبرداری نمایند.
همین اشتباهات به حدی بزرگ بود که میتوان آن را به عنوان نخستین سبب و علت شکست لشکر آلمان قلمداد نمود.
نخستن چیزی که زمینه را برای شکست هیتلر در جنگ با روسیه فراهم کرد این بود که ایشان دیدگاه و پیشنهاد فرماندهانش مبنی بر اینکه کنارههای فرانسه را برای سنگرگیری همپیمانانشان، محلی استراتژیک ندانستند، رد نمود و نقشه و تاکتیک خود و یک سری از افراد چاپلوس اطرافش را به اجرا در آورد و همین باعث شد که جبههی دیگری سر برآورد. در نتیجه چنان شد که آلمان وارد جنگی خانمانسوز گردید و آن پیروزی نخست که به دست آورده بود، به شکستی تبدیل شد که تاریخ همسان آن را به خود ندیده است.
باید فهمید که تصمیمگیری در مورد امورات اجرایی هرگز توسط یک شخص درست از آب درنمیآید که مدعی است از همه چیز آگاهی دارد و ایشان از ویژگیهایی برخوردار است که دیگران از آن محروم هستند.
با کمال تأسف باید بگویم: تاریخ علمی، اجتماعی و سیاسی ما روز به روز حالت نزولی داشته و هر روز از لغزشگاهی به گودالی و از پرتگاهی به سراشیبی سقوط نموده است؛ زیرا بحران فعالیتهای مادی و ادبی در دست کسانی قرار گرفته که انتقاد ناپذیر بوده و هرگز راضی نبودهاند که کسی از آنان اعتراض بگیرد و اجازه ندادهاند فضایی به وجود بیاید که تحلیلگران و منتقدین سر برآورند و فعالیت داشته باشند.
شگفت اینکه اگر این رهبران را با ترازوی سنجش استعداد و توانایی مورد ارزیابی قرار دهیم، هرگز کفهی ترازو به نفع آنان سنگینی نمیکند و امتیازی به آنان نمیدهد؛ حال چگونه میتوان توسط این افراد اصلاحاتی به وجود آورد، یا نهضت و حرکتی را برانگیخت و تولیدگاه و کارگاهی را به حرکت درآورد؟؟؟
زیر چتر آزادی به قله خواهیم رسید
نیاز مسلمانان به آزادیهای سازنده - به ویژه در این سالهای اخیر- به درجهای رسیده که به خاطر عدم وجود آن، مقامشان را از دست داده و زمینهی شکست را برای خود فراهم نمودهاند. این در حالی است که دیگران در سایهی آزادی به خود آمده و در هر میدانی قدم نهاده و در صنعت و تکنولوژی به قلهای دست یازیدهاند که چشمها از خیره شدن به آن درماندهاند.
چیز دیگری که موجب خرابتر شدن کار شد؛ اینکه مسلمانان -بر اثر سبک مغزی نه از روی غفلت- پس از آنکه طی دو قرن گذشته با غرب ارتباط برقرار کردند و احساس نمودند که به آنان نیاز دارند و باید از پیشرفتهای آنها اقتباس نمایند؛ تنها به مسایل پیشپا افتاده و لذتهای بیچون و چرای غرب توجه نمودند.
آری آن صفحهی آزادیای که بر روی خود گشودیم آزادی عقل از جمود و خاموشی به میدان تفکر و اکتشاف نبود، بلکه آزادی شهوات و رهایی از بند اخلاق و ادب به میدان آشوب و اغتشاش بود.
از همین رو بسیار سریع و در مدت زمانی کوتاه و باور نکردنی، پوشاکهای غربی را پوشیدیم و قیافهی آنان را از خود در آوردیم، منازل را با وسایل اروپایی آرایش دادیم و در خورد و خواب نیز از منشهای اروپایی تقلید نمودیم.
اما اینکه به مغزی درخشنده و با تفکراتی ویژه دست یابیم و تواناییهای بشری را از خواب غفلت به درآوریم و به میدان فعالیت پا بگذاریم، این چیزی است که ما را به آن کاری نیست.
هر میمونی به آسانی میتواند که حرکات و منشهای انسانی را از خود درآورد و از وی تقلید نماید؛ اما آیا این تقلیدهای کورکورانه او را به بشر تبدیل میکنند؟
بهراستی که این چیز دیگری است غیر از آن تمدنی که غرب از آن بهرهبرداری نمود و به وسیلهی آن خود را به اوج قله رسانید.
آیا این دنبالهرویهای احمقانه باعث شد که آنان از رزالت به در آیند و به آن جایگاه ویژه برسند؟
هرگز چنین نیست و اینگونه رفتارها جز تحیر و تباهی چیزی را عاید آنان نکرده است.
هیچ کدام از ژاپن -که در سالهای پایانی قرن نوزدهم حرکتی بزرگ را شروع نمود- و چین - که در اواسط قرن بیستم حرکتی گستردهتر از ژاپن برپاداشت- در راستای ترک فرهنگ مخصوص خود حرکت ننمودند، بلکه بیشتر از هر وقت دیگری در راستای حفظ کرامتهای ویژهی خود قدم فرسایی نمودند؛ آنان کانتینرهای خود را از سرچشمههای معارف حقیقی آکنده کردند و همین باعث شد که تغییراتی کلی در حال و اوضاع کشورشان به وجود بیاورند.
متأسفانه ما از موضوع اصلی رویی برتافته و به صورت و شکل ظاهری آن توجه نمودیم، بلکه بر حساب از دست دادن تاریخ و دینمان دست و پای خود را گم کردیم و بدون اینکه بتوانیم صنعتی را برپا داریم، تمدن خود را زیر پا گذاشتیم و افکار وارداتی جایگزین آن نمودیم.
آزادی مورد نظر ما در استطاعت کسی نیست که به دلخواه خود پوچگویی را دنبال میکند.
روزنامهای که صفحاتش را پر از سخنان یاوه و چرند و پرند کرده و نمیتواند فسادی را بهبود بخشد و انحرافی را اصلاًح گرداند، به چه میارزد؟
آزادی مورد نظر ما در توان آن جوان نیست که زندگی را به ریشخند و وقتگذرانی گرفته است.
ملتی که توانایی افرادش را در مسیر هرزهدرایی کردن و ارتکاب آشکارای زنا صرف میکند، به چه چیزی میارزد؟؟
آزادی مورد نظر برای جامعهی اسلامی عبارت است از:
1- اینکه افراد جامعه در سایهی یک زندگانی پر از امنیت و عدالتی گسترده حقوقش را دنبال کنند و هیچگونه موانع جعلی و تقلبی فرا روی فطرت انسانی آنان گذاشته نشود.
2- ارزش انسانها به طور یکنواخت و مساوی تجلی یابد.
3- فرصتها به صورت مساوی جلوی همه قرار گیرد و تمامی افراد از آن برخوردار شوند.
4- حقوق کسی پایمال نشود، ظلم و ستم سفرهی خود را برچیند.
5- میدان مسابقه برای افراد ورزیده و توانا مهیا شود و نگذارند افراد هرزه و سودجو بدان راه یابند و دیگر بار به ناحق به آنان مقامی داده نشود و هیچگونه امتیازی ویژه برایشان محرز نگردد.
نظرات